کد مطلب:129905 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

موضع زینب کبری در برابر خواست مرد شامی
شیخ مفید گوید: فاطمه، دختر امام حسین (ع) گفت: چون در حضور یزید نشستیم و بر ما رقت آورد، مردی سرخ گون از شامیان برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، این كنیزك را به من بده - مقصودش من بودم - من كه دختركی زیباروی بودم بر خود لرزیدم و پنداشتم كه این كار برای آنها روا است. پس جامه ی عمه ام زینب (س) را گرفتم. او می دانست كه چنین چیزی نمی شود، خطاب به مرد شامی گفت: به خدا سوگند كه دروغ گفتی و پستی به خرج دادی. به خدا تو و او چنین حقی ندارید! یزید به خشم آمد و گفت: دروغ گفتی. این حق من است و اگر بخواهم، آن را انجام می دهم! فرمود: به خدا سوگند، خداوند چنین حقی به تو نداده است مگر آنكه از ملت (اسلام) بیرون روی و به دین دیگری در آیی. یزید به خشم آمد و گفت: آیا با این سخنان رو در روی من قرار می گیری؟ این پدر و برادرت بودند كه از دین بیرون رفتند. زینب (س) فرمود: تو و جد تو و پدر تو با دین خداوند و دین پدر و برادرم هدایت یافته اید، اگر مسلمان باشی. یزید گفت: دروغ گفتی ای دشمن خداوند! فرمود: تو اكنون امیری، به ستم دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما سلطه می جویی! گویا یزید با این سخنان شرمنده شد و خاموش گردید. مرد شامی بار دیگر گفت: این دخترك را به من ببخش. یزید گفت: دور شو، خداوند به تو مرگ ببخشد. [1] .


چند ملاحظه

1. ابن جوزی در «الرد علی المعتصب العنید» (ص 52) می گوید: اما اینكه گفت: «حق دارم كه آنان را به اسارت در آورم»، امری است كه معتقد و انجام دهنده اش مستحق لعنت است. صاحب تذكرة الخواص گوید: این كه ابن زیاد با حسین (ع) جنگید و عمر سعد را مأمور كشتن او كرد و سرها را نزد خود آورد شگفت نیست. شگفت كار یزید است كه آنان را خوار كرد، با چوب بر دندان های او زد و خاندان پیامبر (ص) را بر شتران برهنه به اسارت برد و قصد داشت كه فاطمه، دختر حسین (ع)، را به مردی كه او را طلب كرد بدهد. همین طور است سخن یزید كه وقتی مرد شامی فاطمه را طلب كرد گفت: اسیر كردن شما حق من است.

2. خوارزمی - هنگام ذكر گفت و گوی میان یزید و حضرت زینب (س) - می نویسد: زینب (س) فرمود: «امیری مسلط ستمگرانه دشنام می دهد و با سلطنت خود چیرگی می جوید. خداوندا به تو شكایت می كنم و نه دیگران. یزید شرم كرد و پشیمان شد و با شرمساری سر به زیر افكند. مرد شامی همان سخن را باز گفت: ای امیرمؤمنان! این دخترك را به من بده. یزید گفت: از من دور شو، خداوند تو را لعنت كند و به تو مرگ ببخشاید! وای بر تو، این سخن را مگو كه او دختر علی (ع) و فاطمه (ع) است؛ و اینان خاندانی هستند كه تا بوده اند با ما كینه داشته اند!» [2] .

سبط ابن جوزی به نقل از هشام بن محمد گوید: هنگامی كه زنان را نزد یزید بردند مردی از شامیان به دختر زیبای حسین (ع)، فاطمه، نگاه كرد و گفت: این را به من ببخش كه اینان بر ما حلالند. دخترك فریاد زد و بر خود لرزید و جامه ی عمه اش، زینب (س)، را گرفت. پس زینب (س) فریاد برآورد كه یزید چنین حقی ندارد. یزید به خشم آمد و گفت: اگر بخواهم انجام می دهم. زینب (س) گفت: روی از قبله ی ما بگردان و به دین دیگری درآی و آنچه خواهی بكن. پس خشم او فرونشست. [3] .


مهم تر از اینها نوشته ی ابن طاووس است. او می نویسد: مردی از اهل شام به فاطمه، دختر حسین (ع) نگاه كرد و گفت: ای امیرمؤمنان! این دخترك را به من بده. فاطمه به عمه اش گفت: عمه جانم، آیا یتیم می شوم و بعد مرا به كنیزی می برند؟ زینب (س) فرمود: نه، به این فاسق اعتنا مكن. شامی گفت: این دخترك كیست؟ یزید ملعون گفت: این فاطمه، دختر حسین (ع)، و آن عمه اش، زینب دختر علی (ع)، است. شامی گفت: حسین (ع)، پسر فاطمه (ع) و علی بن ابی طالب (ع) است؟ گفت: بلی. شامی گفت: ای یزید خدا تو را لعنت كند خاندان پیامبرت را می كشی و فرزندانش را به اسارت می گیری؟ به خدا سوگند من فكر می كردم كه اینها اسیران روم اند! یزید گفت: به خدا سوگند تو را نیز به آنها ملحق می كنم. سپس فرمان داد تا او را گردن زدند. [4] .

این خبر نیز حاكی از سلطه ی تبلیغات گمراه كننده و دروغین در شام است. از این رو می بینیم كه اهل بیت رسول خدا (ص) و پیشاپیش همه امام زین العابدین (ع) و زینب كبری (س) پیوسته تأكید می ورزیدند كه فرزندان رسول خدا (ص) و میوه ی دل علی و فاطمه (ع) هستند.

3. برخی نوشته اند كه این ماجرا برای فاطمه، دختر علی (ع)، اتفاق افتاد؛ و آنگاه به بیان موضع زینب كبری (س) در این باره پرداخته اند. بلاذری [5] ، شیخ صدوق [6] ، طبری [7] ، ابن اثیر [8] ، ابن جوزی [9] و ابن كثیر [10] (با اختلاف در نقل) از این دسته اند.

اما فاطمه، دختر علی (ع)؛ شیخ مفید [11] ، ابن شهر آشوب [12] ، طبرسی [13] ، ابن ابی الحدید [14] .


و دیگران او را در زمره ی فرزندان امیرالمؤمنین (ع) به شمار آورده اند؛ و مادرش ام ولد بود. از عنبسه ی عابد نقل است كه گفت: فاطمه، دختر علی (ع)، آن قدر عمر كرد كه امام صادق (ع) وی را دید. [15] .

اما در اینجا دو موضوع مهم است:

یكم: درباره ی حضور وی در واقعه ی طف و پس از آن، اطلاعی نداریم.

دوم: قرائن حالیه و مقایه حاكی از آن است كه این قضیه به فاطمه، دختر حسین (ع)، مربوط می شود و نه فاطمه، دختر علی (ع)؛ كه نقل شده است همسر محمد بن عقیل بود. [16] .

اما اینكه در برخی روایات آمده است كه او گفت: پس خواهرم را كه از من بزرگ تر و داناتر بود، گرفتم [17] ؛ یا: جامه ی خواهرم زینب (س) را گرفتم، در مقابل، روایت قابل اعتمادی داریم كه خوارزمی نقل می كند كه فاطمه، دختر حسین (ع)، گفت: پس جامه ی خواهرم و عمه ام (س) زینب را گرفتم [18] ؛ و مراد از خواهر، سكینه، دختر امام حسین (ع) است و با این روایت آن مطالب قابل جمع است.

4. برخی از آوردن نام خودداری كرده و تنها به ذكر عنوان «زیبارویی از دخترانشان [19] » یا «زیبارویی از دخترانش [20] » ، یا «دختركی از آنان [21] بسنده كرده اند و سپس همان موضع زینب (س) را بازگو نموده اند.

5. در این میان تنها ابوالفرج اصفهانی این ماجرا را به حضرت زینب (س) نسبت داده است. وی پس از ذكر گفت و گوی میان امام زین العابدین (ع) و یزید می نویسد: مردی از اهل شام برخاست و گفت: بگذار تا او را بكشم. پس زینب (س) خود را بر روی او انداخت. آن گاه مرد دیگری برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، وی را به من ببخش تا او را به


كنیزی بگیرم. زینب (س) گفت: نه، چنین حقی را نه تو داری و نه او، مگر اینكه از دین خداوند بیرون روید. یزید فریاد زد: بنشین؛ و او نشست. سپس زینب (س) رو به او كرد و گفت: ای یزید، خون های ما تو را بس است؛ و علی بن الحسین (ع) فرمود: اگر نسبت به این زنان رحم داری و قصد داری مرا بكشی، كسی را با آنان همراه كن تا به مقصدشان برساند. یزید بر او رقت آورد و گفت: كسی جز تو آنها را نمی برد. [22] .

6. حضرت زینب (س) بر یزید سركش كه - به پندار خودش - در اوج قدرت بود، به پیروزی قطعی دست یافت. بارها و بارها او را محكوم كرد. و موفق شد نادانی مدعی خلافت بر مردم و ناآشنایی او به امور دینی را آشكار سازد. اسیر به شمار آوردن زنان مسلمان در جنگ درست نیست و نمی توان با آنها چونان اسیر رفتار كرد. تا چه رسد به دختران رسول خدا (ص)!


[1] الارشاد، ج 2، ص 121. نيز ر. ك. الفتوح، ج 2، ص 184؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 62؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 192؛ مثيرالاحزان، ص 100؛ اعلام الوري، ص 249؛ الاحتجاج، ج 2، ص 131؛ تذكرة الخواص، ص 264؛ الملهوف، ص 218؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 295؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 385 و ديگران با اختلاف در نقل.

[2] مقتل خوارزمي، همانجا؛ ر. ك. الفتوح، ج 2، ص 184.

[3] تذكرة الخواص، ص 264.

[4] الملهوف، ص 218؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 358.

[5] انساب الاشراف، ج 3، ص 416.

[6] امالي الصدوق، ص 231؛ و به نقل از آن، بحارالانوار، ج 45، ص 154.

[7] تاريخ طبري، ج 4، ص 353.

[8] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 86.

[9] الرد علي المعتصب العنيد، ص 49؛ المنتظم، ج 5، ص 344.

[10] البداية و النهاية، ج 8، ص 196.

[11] الارشاد، ج 1، ص 355.

[12] المناقب، ج 3، ص 305؛ و به نقل از آن بحارالانوار، ج 42، ص 92.

[13] اعلام الوري؛ به نقل از آن بحارالانوار، ج 42، ص 94.

[14] شرح نهج البلاغه؛ و به نقل از آن، بحارالانوار،، ج 42، ص 90.

[15] قرب الاسناد، ص 163، ح 594؛ به نقل از آن بحارالانوار، ج 42، ص 106.

[16] بحارالانوار، ج 42، ص 92.

[17] امالي صدوق، ص 231.

[18] مقتل خوارزمي، ج 2،ص 62.

[19] تهذيب الكمال، ج 6، ص 429.

[20] البداية و النهاية، ج 8، ص 199.

[21] سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 309.

[22] مقاتل الطالبيين، ص 120.